متین من متین من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

من و متین

بازگشت به خانه

یکشنبه ١٢ خرداد ٩٢ بعد ١٠ روز برگشتیم خونه. مهدی عزیزم از جمعه که روز پدر بود رفت ماموریت تا شنبه این هفته و من و متین رفتیم خونه مامانم. چقدر تنهایی سخت بود مخصوصا شبا .متین هم کلا خیلی بی قرار شده و مدام جیغ میزنه از بس که بغلش میکنم  کتفم و دستام درد میکنه.حالا خوشبختانه بابا مهدیش سالم و سلامت برگشت و ما اومدیم خونه خودمون. با اینکه خونه مامان اینا خیلی راحتیم اما انگار بچه میفهمه و جاش که عوض میشه رفتاراش و عادتهاشم تغییر میکنه.تو این مدت انقدر مامان و بابابم و بچه ها با متین بازی کردن  متین کلی چیز یاد گرفته و هوشیار تر شده. خونه مامان اینا که بودیم پشه متینم رو نیش زده بود منم شب که خوابید براش پشه بند گذاشتم. نصف ش...
13 خرداد 1392

عزیزم روزت مبارک

جمعه ٣ خرداد ٩٢ روز پدر رو به همه باباها مخصوصا بابای خودم و بابای متین تبریک میگم . انشالله که سایه همه پدر ها بر سر بچه هاشون مستدام باشد. الهی آمین.   ...
13 خرداد 1392

عزیز دلم 5 ماهه شد

الان ساعت ١٢.٣٠ شب هست و متین در این لحظه وارد ٦ ماهگی میشووووووود .هورااااااا.  ٢٩ آذر ٩١ ساعت ٠٠.٣٠ بامداد متین با صدای جیغ قشنگش ورودش رو به این دنیا اعلام کرد و من مامان شدم. و امشب ٥ ماه از اون زمان میگذره و جوجه من وارد ماه ششم زندگیش میشه. امشب آقا متین رو بردیم حمام وبرای اولین بار متین شروع کرد به پازدن و بازی کردن در وان . ...
3 خرداد 1392

برای سلامتی بچه ها دعا کنیم

عشق و علاقه من به بچه ها حسیه که در تک تک لحظات زندگیم باهام بوده، من با تمام وجودم بچه ها رو دوست دارم ، هر بچه ای باشه غریبه ، آشنا ، زشت، خوشگل همه رو دوست دارم .بچه ها پاک ترین و بی دفاع ترین موجودات روی زمین هستن. یه روز متین شیر نمیخورد و سینمو نمیگرفت منم خیلی غصه میخوردم و گریه میکردم از طرفی هم لج کرده بودم و باهاش مبارزه میکردم که بخوره ، متین هم تا سینمو میذاشتم دهنش جیغ میزد و خودشو کنار میکشید مامانم اومد بهم گفت ،با این بچه لج نکن این طفلک اسیره تو دسته ما نزار گشنه بمونه، این جمله مامانم تکونم داد هنوزم هر وقت یادش میفتم گریم میگیره ، اون لحظه انقدر دلم برای خودم میسوخت که چرا این بچه سینه منو نمیخوره که به هیچ...
3 خرداد 1392

متین و عروسک ها

متین در حال خوردن دست آقا ببری ، طفلک پسرم خیلی لثه هاش میخاره همچین با حرص میخوره این عروسک ها رو .یکی زده زیر بغلش یکیم تو دهنشه ...
3 خرداد 1392

آرایشگاه مامان وبابا

 متین این روزا مدام مشغول دست خوردنه ، انقدر با حرص انگشتاشو میخوره که دستاش قرمز میشه گاهی هم انگشتشو محکم روی زبونش فشار میده و در نتیجه اندکی خودشو گلبارون میکنه امروز با اینکه پنجشنبه بود اما اقای پدر رفته بود سر کار و ما باز در خانه تنها بودیم ، ظهر آقا متین رو بردیم حموم و برای اولین بار نوک موهای متین رو چیدیم من که خیلی خوشم میومد این موهاش ژولی پولی میشد فر میخورد وقتی هم میرفت حموم آب میریختم صاف میشد و کل گردنشو میپوشوند قربونش برم با اون موهاش ، دیگه باباییش خیلی اصرار داشت که بچه گرمش میشه موهاش اذیتش میکنه ما هم کوتاه اومدیم و یه ذره از نوک موهاشو زدیم. بعدشم اومدیم  نهار خوردیم و خ...
3 خرداد 1392

حرف های ناگفته

سالها از آخرین باری که وبلاگم رو آپدیت کردم میگذره ، اون موقع ها یعنی حدودا سال 81-82 دانشجو بودم و از درس و زندگی روزمره و دانشگاه می نوشتم ، و همزمان خواننده بسیاری از وبلاگ ها بودم یکی از وبلاگهایی که همیشه دنبال میکردم وبلاگ ( من و مانی) بود که فرناز قاضی زاده می نوشت تازه بچه دار شده بود و از مانی می نوشت منم که عاشق بچه بودم و همیشه مطالب وبلاگشو میخوندم ،با خودم میگفتم منم اگه یه روز بچه دار شدم حتما تمام لحظات زندگیشو ثبت میکنم و براش یه وبلاگ درست میکنم ، دوست داشتم تمام دوران جنینی پسرم رو براش ثبت کنم تا هم خودم یادم نره هم اون یه روزی بخونه و شاید خوشش بیاد ،اما نمیدونم چرا نکردم اصلا حوصله نداشتم ، با اینکه عاشق بچه بودم ا...
3 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و متین می باشد